روح بخاري در مسئله نفس و بدن از ديدگاه ملاصدرا(2)


 

نويسنده: هادي موسوي(*)




 

کارکرد روح بخاري
 

همان گونه که گفته شد، روح بخاري به لحاظ پاکي و لطافت جسمي از قبيل اجرام فلکي است (يعني از ميان اجسام، جزء اجسامي به شمار مي آيد که در نهايت لطافت و پاکي است). به همين جهت، اين روح جانشين نفس در بدن طبيعي است و به تعبيري ديگر مي گويند که «خليفه ي نفس» در بدن طبيعي است. اعتدال روح بخاري به وسيله ي نفس حفظ مي شود و روح بخاري به واسطه ي هوا تغذيه مي کند. اين روح بخاري که در رتبه بندي مقولات جزء جواهر است، حامل قوه ي حس و حرکت نفساني مي باشد. اين قوا دائما از جانب نفس به او افاضه مي گردد. به همين جهت است که گاهي افعالي که منتسب به نفس است، به واسطه ي روح بخاري در بدن اعمال مي شود. دوباره به همين دليل که افعال نفس به واسطه ي او در بدن جاري مي شود، گاهي بر اين روح بخاري نام نفس نيز مي نهند. البته بايد دانست که روح بخاري صرفا عمل واسطه گري ميان نفس و بدن را انجام مي دهد و هيچ گونه جنبه ي صدوري ندارد. اين روح هر کاري که انجام مي دهد فقط به واسطه ي نفس است. بنابراين، بايد اولاً بين روح و نفس فرق گذاشت و ثانيا جنبه ي صدوري افعال را به نفس نسبت داد (نه به روح بخاري). به همين دليل ابن سينا گاهي در کتب فارسي خود اين عبارت را در مورد نفس و روح مي آورد که: «روح بخاري را جان گويند و نفس ناطقه را روان.» (1)
اما در مورد اينکه ابزار اين روح بخاري در بدن چيست، بايد گفت که: مهم ترين چيزي که در خدمت روح بخاري به سر مي برد، قلب است. روح بخاري که همان روح حيواني مي باشد منشأ حيات و حس و حرکت است، در تمام حيوانات هست، و ساري در همه ي اعضاي بدن است. در اين حال است که روح بخاري، مرکب نفس است؛ يعني فرمان هاي نفس را در بدن اعمال مي کند، نفسي که منشأ ادراکات کليه و تعقلات بوده و ذاتا مجرد است. به اين ترتيب، روح حيواني واسطه ميان قلب و نفس ناطقه است؛ نقش بسيار مهم ديگري که دارد اين است که در مرحله ي تعلق نفس به بدن، واسطه در تعلق نفس ناطقه به بدن است؛ (2) زيرا نفس ناطقه موجودي مجرد است و نمي تواند به طور مستقيم با جسم ارتباط برقرار کند.
از آنجا که روح بخاري لطيف ترين اجسام است، به گونه اي است که گويي بزرخ بين مجرد و مادي است و آن از امتزاج لطايف ارکان اربعه ي بعضي با بعضي ديگر حاصل مي شود. و مراد از لطايف ارکان اربعه، اخلاط اربعه ي دم، صفرا، بلغم، و سوداست. از آنجا که روح بخاري اولين رابط نفس است، هرچه اعتدال روح بخاري بيشتر و بهتر باشد، آثار نفس قوي تر و نوراني تر است. (3) در مقابل، هر چه اعتدال روح بخاري کمتر باشد، آثار نفس در بدن ضعيف تر است؛ زيرا اين اعتدال مزاج باعث مي شود تا روح از جسمانيات فاصله ي بيشتري گرفته و محدوديت هاي مادي دامن گير آن نباشد و همين امر باعث مي شود رابطه به نحو بهتري برقرار شود و طبعا وقتي نوع رابطه بين جسم و نفس قوي تر بود، اثر گذاري نفس در بدن بيشتر و بهتر مي شود و افعال نفس به نحو قوي تري در بدن محقق مي شود. تمامي اين مباحث بر اين اساس است که ما موجودي به نام روح بخاري را ثابت شده بدانيم. بعد از اثبات اصل وجود اين چنين موجودي، ملاصدرا از آن در تبيين رابطه ي نفس و بدن بسيار سود مي برد. براي کشف ميزان اثرگذاري اثبات چنين روحي در تبيين مسئله ي نفس و بدن به عنوان يک نظريه ي فلسفي، روند بررسي اين مسئله در آثار ملاصدرا ضروري است؛ زيرا روند بررسي مسئله ي نفس و بدن در آثار ملاصدرا ميزان دخالت هر عنصر و مقدمه اي را در تبيين اين رابطه مشخص مي کند. البته، بررسي کلي روند تحليل رابطه ي نفس و بدن در نظام صداريي احتياج به مجال بيشتري دارد و تحليل پيش رو از اين مسئله، صرفاً اشاره اي به روند اصل آن بحث است.

ماهيت نفس و بدن
 

پيش از هر بحثي، اقدام در جهت موضوع شناسي اجمالي از مسئله اهميت دارد. بنابراين، پيش از هر بحثي راجع به کيفيت رابطه ي نفس و بدن، آشنايي با ماهيت نفس و بدن در فلسفه ي صدرايي ضروري مي نمايد؛ زيرا با شناسايي دو موضوع مورد بحث است که مي توان به نحوه ي ارتباط آن دو پي برد.

ماهيت نفس
 

يکي از بهترين روش هاي فيلسوفان براي شناخت ماهيت هر موجود رجوع به تعريف آن موجود است. از همين رو، ابتدايي ترين کار براي شناخت ماهيت نفس نزد ملاصدرا مراجعه به تعريف نفس نزد وي است. ملاصدرا در اسفار نفس را چنين تعريف مي کند: «کمال أول لجسم طبيعي - آلي.» (4)
کمال اول در مقابل کمال ثاني است. بنابراين، کمال اول کمالي است که نوعيت نوع با آن تکميل مي شود که همان صورت نوعيه است. جسم طبيعي در مقابل جسم صناعي است که ساخته ي دست بشر است. قيد آلي نيز به اين معناست که افعال خود را به توسط ابزار و يا قوا انجام دهد. (5) ملاصدرا معتقد است: حقيقت نفس، يک حقيقت تعلقي و اضافي است؛ بنابراين اصلا نمي توان به او نگاهي مستقل و بدون ارتباط با بدن داشت. همچنين، نمي توان گفت که جنبه ي تعلقي نفس يک چيز و حيثيت ذات نفس چيز ديگري است (برخلاف امثال / ابن سينا و شيخ اشراق)؛ بلکه حقيقت نفس، حقيقتي تعلقي مي باشد. (6) در اولين مرحله به نظر مي رسد که با تعريف نفس، ماهيت روشني از نفس نزد ملاصدرا براي ما آشکار شده است؛ اما اگر کمي به ديگر تعاريف نفس نيز نگاهي داشته باشيم، متوجه اين مطلب خواهيم شد که اين تعريفي که ملاصدرا آن را ارائه کرده است تعريفي نيست که وي مبدع آن باشد، بلکه اين تعريف عينا در کلام ابن سينا (7) و با اندکي تفاوت در عبارات ارسطو (8) و تابعان وي يافت مي شود. اما آيا به راستي با اين تعريف مي توان به ماهيت نفس نزد ملاصدرا پي برد؟ جواب خير است؛ زيرا گرچه ملاصدرا با افزدون توضيحي (که همان نگاه به نفس با توجه به ارتباط با بدن و عدم قبول ذاتي متمايز براي نفس بود)، تعريف خويش را از باقي فلاسفه متمايز ساخت، اما به صرف اين نکته نيز نمي توان تصويري از ماهيت نفس از نظر ملاصدرا به دست آورد. اما سؤال اساسي اينجاست که از کجا مي توان تصوير روشني از ماهيت نفس نزد ملاصدرا به دست آورد؟

ماهيت بدن
 

ارائه ي تصويري دقيق از بدن نزد ملاصدرا از آن رو داراي اهميت است که وي بدن را امري کاملا متمايز از آن چيزي مي داند که در نگاه ديگر فلاسفه مانند ابن سينا يا شيخ اشراق وجود دارد. ملاصدرا در کتب خويش، تعريف روشني از بدن به صورت مطلق ندارد؛ اما عبارات گوناگون وي به گونه اي است که مي توان از مجموع آنها به تعريف واحدي از ماهيت بدن دست يافت. براي نمونه، وي در يک جا بدن محسوس را چنين تعريف مي کند:
«اعلم أن البدن المحسوس أمر مرکب من جواهر متعدده ظهرت من اجتماعها الأبعاد الثلاثه مع طبيعه لها أعراض لازمه أو مفارقه.» (9)
اما با توجه به شواهد موجود، نمي توان گفت که او اين تعريف را براي بدن به صورت مطلق نيز قبول دارد؛ زيرا اولا در ابتداي تعريف مذکور گفته که «بدن محسوس» چنين و چنان است، و نگفته که «بدن» چنين و چنان است، و ثانيا وي با توجه به اينکه مي گويد: «البدن بما هو بدن مشروط بتعلق النفس» (10) و همچنين مي گويد: «ألا تري أن البدن الشخصي للانسان في هذا العالم باق من أول عمره الي آخره بشخصه لکن لا من حيث مادته لأنها أبدا في التحول و الانتقال و التبدل و الزوال - بل من حيث صورته النفسانيه التي بها تحفظ هويته و وجوه و تشخصه»، (11) نمي تواند قائل شود که اين «بدن محسوس» همان «بدن» است؛ زيرا آنچنان که در اين عبارات مشاهده کرديم، اگر تعريف ملاصدرا از بدن محسوس را به عنوان تعريف بدن قرار دهيم، بايد بگوييم وي دچار تناقض شده است. وي نمي تواند قائل شود که بدن امري مرکب از جواهر متعدد است و در عين حال قائل باشد که در صورتي بدن عنوان بدن مي گيرد که نفس به آن تعلق گرفته باشد و يا اينکه بدن انسان از ابتدا تا به انتهاي عمر بشخصه باقي است؛ زيرا ابن بدن محسوس که خصوصيتش اين است که جوهري مرکب از جواهر متعدد است، بعد از مرگ هم باقي مي ماند (ولي طبق نظر ملاصدرا، بر اين جسم باقي مانده، بعد از جدايي نفس از آن، عنوان بدن صدق نمي کند.) همچنين، اين بدن محسوس از ابتدا تا انتهاي عمر چندين بار عوض مي شود؛ بنابراين نمي تواند آنچنان که در عبارت بالا آورده شد، بگويد که بدن انسان از ابتدا تا به انتهاي عمر باقي مي ماند؛ زيرا آنچه باقي مي ماند اين بدن محسوس است که در طول عمر شخص به صورت و به ماده اش باقي نمي ماند. بنابراين، بدن نزد ملاصدرا امري وراي اين بدن محسوس است که بدن محسوس جزئي از آن است.

واسطه ميان نفس و بدن
 

بعد از آشنايي اجمالي با نفس و بدن از نظر ملاصدرا، و شناسايي روح بخاري به عنوان رابط اين دو موجود، اکنون به آن دسته از اصول ملاصدرا خواهيم پرداخت که اولا در تبيين ماهيت نفس و بدن نزد ملاصدرا کمک بيشتري به ما مي کنند (يعني علاوه بر آن تعريفي که ملاصدرا براي نفس بيان کرد، شواهد ديگري براي شناخت تفصيلي نفس در اختيار ما مي نهند) و ثانيا نحوه ي ارتباط نفس و بدن را به طور ضمني تبيين مي کنند. از اين رو، تبيين رابطه ي نفس و بدن در اين نظريات، به طور ضمني است که هدف از آنها تحليل رابطه ي نفس و بدن نيست، بلکه مقصود چيز ديگري است. اين دو اصلي که از هر دوي آنها مي توان به نحوه ي ارتباط نفس و بدن پي برد، يکي نظريه ي حرکت جوهري و ديگري نظريه ي جسمانيه الحدوث و روحانيه البقا بودن نفس است. با تبيين اين دو نظريه که به گونه اي استدلالي به بيان ماهيت نفس و روند تکاملي نفس پرداخته اند، سعي مي کنيم تا جايگاه روح بخاري را بيابيم. نظريه ي جسمانيه الحدوث و روحانيه البقا بودن نفس، علاوه بر اينکه نظريه اي در باب حدوث است، تصوير روشني از دوره هاي مختلف نفس را پيش روي ما مي نهد. و حرکت جوهري به اثبات يک واحد شخصي متحرک در طول مراتب جسماني و روحاني مي پردازد؛ به گونه اي که نفس در عين اينکه از جسمانيت به روحانيت مي رسد، اما هنوز وحدت شخصيت خود را در ضمن اين حرکت حفظ مي کند. به واسطه ي اين دو نظريه، مي توان پي برد که آيا اصلاً روح بخاري به عنوان يک واسطه امري غير از نفس و بدن است يا همان گونه که بدن مرتبه اي از نفس است، روح بخاري نيز مرتبه اي نفس مي باشد که اشاره به عنوان مرتبه ي روح بخاري صرفا جهت تعيين مصداق براي آن مرتبه ي خاص از نفس بوده است؟ بنابراين، سؤال اين بخش آن است که در روند استدلالي تکامل نفس و روند اثبات ماهيت سيال نفس که در ضمن دو نظريه ي حرکت جوهري و جسمانيه الحدوث و روحانيه البقا بودن نفس ثابت مي شود، آيا جايي هست که وجود روح بخاري قابل اثبات باشد يا خير؟

پي‌نوشت‌ها:
 

* کارشناس ارشد فلسفه، دانشگاه قم.
1. همو، الحکمه المتعاليه، ج 8، ص 251.
2. سيد جعفر سجادي، فرهنگ اصطلاحات فلسفي ملاصدرا. ص 247.
3. ملاهادي سبزواري، شرح المنظومه، تصحيح و تعليق حسن حسن زاده آملي، ج 5، ص 103.
4. ملاصدرا، الحکمه المتعاليه، ج 8، ص 17.
5. همان، ص 14 - 17.
6. همان، ص 11.
7. ابن سينا، النفس من کتاب الشفاء، تحقيق و تصحيح حسن حسن زاده آملي، ص 22.
8. ارسطو، ترجمه و تحشيه درباره ي نفس، ع . م . د، ص 90 - 91.
9. ملاصدرا، الشواهد الربوبيه، تصحيح و تعليق سيد جلال الدين آشتياني، ص 285.
10. همو، الحکمه المتعاليه، ج 8، ص 382.
11. همان، ج 9، ص 32.
منبع: ماهنامه علمي- ترويجي در زمينه علوم انساني معرفت شماره 155
منبع: ماهنامه علمي- ترويجي در زمينه علوم انساني معرفت شماره 155